در این سالها، صدها نفر را شنیده ام که چگونه زندگی خود را تحت تأثیر ADHD تشخیص داده نشده توصیف کرده اند. داستان های واقعی زندگی، (اما نه نام ها یا تصاویر واقعی)، در اینجا به اشتراک گذاشته شده. ممکن است برخی از آنها را در خود یا افرادی که می شناسید ببینید.
فیلیپ
همسرش میگفت: با فیلیپ من سه تا بچه دارم!
فیلیپ مردی متاهل و دارای دو فرزند مبتلا به ADHD بود. ازدواج او تحت استرس زیادی بود، زیرا همسرش شکایت داشت که با او، سه فرزند دارد. او میدانست که اغلب انجام کارهای خانه را فراموش میکند و وزن خود را در خانه کم نمیکند.
او دائماً شب ها تا دیروقت بیدار می ماند و بازی های آنلاین انجام می داد، چون احساس می کرد این تنها زمانی است که می تواند استراحت کند! این باعث تنش با همسرش کرد. همسرش مجبور می شد تا به او غر بزند تا به موقع برای کار بیدار شود.
همسر فیلیپ مدیریت قبوض و امور مالی خانه را به عهده گرفته بود، چرا که نمی توانست به او تکیه کند، و از کارهای نیمه کاره متعدد در اطراف خانه، از تزئینات گرفته تا سرگرمی ها و ورزش های مختلفی که او روی آنها سرمایه گذاری کرده بود خسته شده بود.
فیلیپ می دانست که تمایل دارد پروژه ها را شروع کند و آنها را به پایان نرساند! او همچنین از یادآوری تولد یا سالگرد کسی ناامید بود. همسرش میگفت خوب نیست که با او صحبت کنیم، زیرا او پس از یکی دو دقیقه حوصله اش سر می رود و از آنجا دور می شود.
همه چیز به پایان رسیده بود چرا که قول داده بود در روز ورزش پسرش شرکت کند و فراموش کرده بود که حاضر شود. همسرش گفت که فیلیپ به یک مادر نیاز دارد و نه یک همسر! احساس می کند که در پایان زندگی اش قرار دارد!
جین
موقع خرید خیلی عجله به خرید داشت! بدون اینکه مشکلات رو مدنظر بگیره! و بعد از چند روز دیگه خوشحال و راضی نبود!
جین هرگز نتوانسته بود امور مالی خود را به خوبی مدیریت کند. وقتی او ایده ای در مورد کاری که می خواست انجام دهد یا چیزی که می خواست بخرد داشت، آنقدر فوریت پیدا می کرد که احساس می کرد باید آن را اکنون داشته باشد، صرف نظر از هزینه یا بودجه.
غیرممکن به نظر می رسید که منطقی فکر کند که چقدر مقرون به صرفه است یا چقدر ممکن است برای خودش یا اطرافیانش غیرعملی باشد. او نمی توانست استفاده از زمان و پول خود را در اولویت قرار دهد و فعالیت ها و هزینه هایی را که قبلاً متعهد شده بود در نظر بگیرد. او به دنبال ایدههای جدید و خرید آخرین چیزی که میخواست، میل دائمی داشت.
با این حال، به محض اینکه او آن را داشت، بعد از ساعت ها، گاهی اوقات روزها، اصلاً احساس خوشحالی و شعف نمی کرد. او ممکن بود به زودی پروژه بعدی را ترک کند و یک چرخه بی پایان از خرید و نارضایتی را دنبال کند. بیماریاش او را تحت فشار قرار می داد و افسرده می کرد و اطرافیانش را ناراضی، نگران و ناامید می کرد.
سوزی
حساس بودن، عصبانیت یا خشم یک مشکل روزمره بود که باعث می شد او و بسیاری از اطرافیانش احساس ناراحتی کنند
سوزی میگفت که او در محل کارش در راهرو قدم می زد و یکی از همکارانش را دید که در حال راه رفتن به چند کاغذ نگاه می کند. او دوستانه گفت “سلام!” و فکر کرد ممکن است بایستد و به طور خلاصه گپ بزند، اما به راه رفتن ادامه داد. او احساس حقارت کرد.
اعتراف کرد که بسیاری از مردم ممکن است به طرز معقولی از آن شانه خالی کنند و پذیرفت که همکارش ممکن است او را نشنیده یا ندیده باشد، اما او نمیتوانست در مورد این یا هر یک از رد کردنهای مشابه دیگری که به طور منظم تجربه میکرد، منطقی فکر کند.
احساس طفره رفتن، عصبانیت یا خشم یک مشکل روزمره بود که باعث می شد او و بسیاری از اطرافیانش احساس ناراحتی کنند. این باعث شد که خلق و خوی او تغییر کند و نتواند بفهمد که چرا مردم با او رابطه دوستانه، همکاری یا علاقه ندارند! و چرا همه این افکار مدام در سرش می چرخند. او اعتراف کرد که بیش از حد حساس است و نباید بگذارد این روی روحیه او تأثیر بگذارد. افراد دیگری گفته بودند که احساس میکنند «روی پوستههای تخم مرغ» در اطراف او راه میروند، زیرا او به راحتی ناراحت میشود.
سوزی متوجه شد که همچنان با بسیاری از علائم ADHD که در کودکی تحت درمان قرار میگرفت، دست و پنجه نرم میکرد – او هنوز بسیار آشفته و فراموشکار بود. با این حال، او اکنون به این فکر میکرد که آیا او از ویژگیهای اختلال شخصیت یا اختلال دوقطبی نیز رنج میبرد – شاید به همین دلیل بود که او بسیار بد خلق بود. هیچ کس پیشنهاد نکرده بود که بی ثباتی خلقی او ممکن است بخشی از ADHD باشد و بازگشت به درمان ADHD نیز ممکن است او را بهبود بخشد.
جیمز
او متوجه شد که بدون ساختار و برنامه همیشه شکست می خورد!
جیمز واقعا مشتاق بود که به دانشگاه بره و از قوانین و مقررات مدرسه و زندگی در خانه فرار کنه. او مشتاق بود از والدینش دور بشه چرا که او را برای انجام تکالیف آزار میدادند.
دانشگاه برای او به معنای آزادی بود و کسی او را بررسی نمی کرد. با ورود به دانشگاه، او بلافاصله از اینکه چه ساعتی به رختخواب رفته یا بیدار شده، یا در واقع آیا اصلاً به کلاس درس میره یا نه، لذت نمیبرد! او می توانست تا زمانی که بخواهد در اینترنت، رسانه های اجتماعی یا بازی بمونه. می توانست تا ظهر یا دیرتر بخوابه.
با این حال، جیمز شروع به از دست دادن ضرب الاجل دروس کرد، احساس خستگی بیش از حد برای تمرکز کرد، و او به سرعت از تحصیل عقب موند. او میخواست موفق شود و اعتراف کرد که از دروس دانشگاه لذت میبرد، اما بدون ساختار مدرسه و نظارت بر زندگی خانگی، به نظر میرسید قادر به سازماندهی یک روال، شرکت در سخنرانیها و سمینارها و ادامه زندگی آکادمیک نیست. او نمی توانست از وسوسه های دیگر دور شود.
او بارها ضربالاجلها را از دست داد، امتحانات دانشگاه را مردود شد و اکنون، دانشگاهش به او پیشنهاد داده که استراحت کرده و پس از ایجاد «نگرش بالغتر نسبت به تحصیل» به دانشگاه بازگردد!
ریچارد
جریمه رانندگی زیادی داشت
ریچارد عاشق رانندگی است و آن را هیجانانگیز میدانست، واقعاً برای حفظ سرعت مجاز تلاش میکرد. ولی نسبت به رانندگان کند بی تاب می شد، احساس می کرد دوچرخه سواران حق ندارند سرعت او را کم کنند و اغلب احساس عصبانیت می کرد و به سایر رانندگان جاده فحش می داد.
او در جاده به سرعت حوصله اش سر می رفت و عادت دائمی داشت که در حین رانندگی کارهای دیگری مانند کارکردن با تلفن همراه خود انجام دهد. او قبلاً تصادف کرده بود، تخلف برای سرعت غیرمجاز و تخلف بیشتری برای رفتن از چراغ قرمز داشت. او واقعاً دوست داشت سرعت خود را کم کند. تمایل او به دیر رسیدن این موضوع را تشدید کرد زیرا او همیشه از برنامه عقب بود و عجله داشت!
جاش
در جلسات کاری حواسم به راحتی پرت میشد
جاش واقعاً برای تمرکز در یک دفتر طرح باز در محل کارش مشکل داشت. کف دفتر پر سر و صدا بود و حواس او را پرت می کرد و نمی توانست تمرکز کند. او همچنین باعث عصبانیت سایر همکارانش می شد چون آنقدر بی قرار می شد که میز کنار اتاقک او می لرزید.
مدیرش سوال پرسیده بود که چقدر کار میکند و چقدر کارآمد است چرا که مرتباً برای گرفتن آب، قهوه، یا رفتن به چاپخانه از جایش بلند میشود. او واقعاً میخواست موفق شود، زیرا قبلاً در دوران جوانیاش تغییرات شغلی زیادی ایجاد کرده بود و با این حال از حجم کاریاش عقب می افتاد. او نمی توانست که به صحبتهای همکاران فروش تلفنی در اتاقکهای مجاور گوش ندهد. در جلسات او تلاش میکرد تا درگیر دستور کار بماند ولی حواسش به چیزهایی که بیرون از پنجره اتفاق میافتد، به راحتی پرت میشد. او تحت استرس قرار میگرفت زیرا موضوع جلسه را از دست میداد.
اما
کمالگرا و مضطرب
اما همیشه خجالتی بود و مردم را خشنود می کرد و برای انجام بازبینی و تکالیف خود سخت کار می کرد، اما این امر بر شب های او غالب بود. به نظر میرسید که او نسبت به سایر دانشآموزان برای انجام کارش بیشتر وقت میگذارد.
او مشتاق بود که معلمانش را تحت تاثیر قرار دهد و از اینکه در خانه از او انتقاد شود متنفر بود، بنابراین سخت تلاش کرد تا این واقعیت را جبران کند که مجبور بود پاراگراف ها یا فصل های کتاب را بخواند و دوباره بخواند تا لغات و معنی در ذهنش بچسبد. فهمیده و یا به یاد آورد.
اما در مورد کارهای طولانی تری که انتظار می رفت در فرم ششم انجام دهد، مضطرب شد. وقتی مجبور میشد در مورد موضوعی مطالعه کند، اطلاعات را خلاصه کند و برای یک اثر ارجاع دهد، احساس ناراحتی میکند. او تلاش کرد تا تمام اطلاعات مورد نیاز خود را برای مقالات سازماندهی کند و با این حال، از آنجایی که وظیفه شناس بود، آنها را به انجام رساند.
ساعت های طولانی که او برای تکمیل کارش به آن نیاز داشت، نتیجه می داد. معلمان او متوجه هیچ مشکلی نشدند، در واقع گزارشات او فوق العاده بود. با این حال، هیچکس نمیدانست که او در خانه این همه سختی میکشد و این همه وقت خود را برای تکمیل مجموعه کار صرف میکند. پدر و مادرش فکر می کردند مشکل این است که او فقط اعتماد به نفس نداشت، بیش از حد وظیفه شناس بود، “یک کمال گرا” و مستعد اضطراب بود.
جهت درخواست آزمایش در تهران وارد شوید :
آزمایش آنلاینبه صداها و پیام های بدنتان گوش دهید و آنها را جدی بگیرید و در صورت نیاز هوم لب همراه شماست
این محتوا به عنوان ، بخشی از خدمات خونگیری در منزل هوم لب ارائه می شود. homelab یافته های تحقیق را به منظور افزایش دانش و درک در مورد سلامت و بیماری در بین بیماران ، متخصصان بهداشت و مردم ، ترجمه و پخش می کند.